اقتصاد و اجتهاد ("مفهومسازی علمی" در نظریه اسلامی "پیشرفت")
نشست (روز کارگر و رونق تولید ) _ سالگرد ترور شهید مطهری
بسمالله الرحمن الرحیم
با توجه به اینکه کار شما برادران سازندگی و مهندسی اقتصاد جامعه است و سالگرد شهید مطهری است دوستان فرمودند که در باب اندیشههای متفکرین دینی امثال ایشان و نسبت آن با ضرورتهای امروز بحث بشود به نظر من آمد به چند مانع فکری در برابر سازندگی اشاره کنیم. چند مانعی که در واقع ضد مهندسی اقتصاد هست از منظر ایشان در این حوزه بحث و اشاره بکنیم. گرچه اینها در شرایطی گفته شده که اساساً تصور اینکه یک روزی قرارگاههای مهندسی و سازندگی و قرارگاه خاتم تشکیل میشود و در کل کشور در همهی رشتههای تخصصی با فرهنگ جهادی مشغول خدمت میشوند نبوده است. ولی خب چون این بحثها ناظر به مباحث دینی است که برای همه و برای همیشه تعیین خط سیر کرده ممکن است الفاظ آن یا گاهی بعضی از مصادیق آن کهنه و تکراری بشود اما مفهوم و جهتگیری همیشه تازه و زنده هست. چون تا انسان، انسان هست مسئلهی انسانی مسئله است و مسئلهای که پاسخ درستی به آن داده بشود به این معنی است که پاسخی که دیروز داده بشود امروز هم درست است و فردا هم درست است. در نحوهی حل مصادیق است که حتماً باید به شرایط زمان و مکان توجه داشت اما پاسخ پرسشهای اصلی انسانی تفاوتی نمیکند. نه در حوزهی عقاید، نه در حوزهی اخلاق و نه در حوزهی اخلاق. خصوصیت مطهری هم این بود که تنها کسی بود که امام از او یاد کرد و گفت همهی کتابهای او بدون استثنا خواندنی است و باید خوانده بشود و در واقع امام مقیاس داد و از این جهت روی شخص مطهری زیاد تأکید میشود و این البته به مفهوم توقف در مطهری و تحجر در مطهری نیست. به این معنی نیست که شهید مطهری حرف آخر را زده و در آخر خط است و مثل این نیست که یک معصوم یک چیزی را گفته باشد. نه، کاملاً باب اجتهاد و باب انتقاد باز است. فرهنگ علمی شیعه اساساً بر اساس اجتهاد و عبور از همهی خط قرمزهای فرضی است. بنابراین اندیشههای هیچ کس خط قرمز نیست. خط قرمز حقیقت است، فضیلت است، عدالت است که در کتاب و سنت است. اما اینکه امام با آن دقت و احتیاط روی نام و آثار ایشان انگشت میگذارد و آن را توصیه میکند در واقع یعنی میگوید مقیاس برای تفکر دینی در این دوران در برابر جریانهای مختلفی که در داخل حوزه و دانشگاه و جامعهی سیاسی و داخل و خارج از ایران به نام اسلام حرف میزدند، این خط را خط درست میداند که عاری از افراط و تفریط است. لذا این همه تأکیدی که روی شهید مطهری میشود به علت شخصمحوری یا وقوف و جمود در شخص نیست. علت این است که این آدم با زحمات خود و توفیق الهی توانسته در بیش از ده رشته که در بعضی از آن رشتهها اصلاً استاد ندیده بوده با مطالعات و دقت شخصی خود نظریهپردازی کند و اجتهاد کند و در مواردی شاید برای نخستین بار بعضی مباحث را در حوزههای فرهنگ دینی در مصاف مکاتب چپ و راست در سطح نخبگان جامعه و حتی افکار عمومی جامعه حلاجی و مطرح کند و یک دژ محکم فکری را ایجاد کند. این از این جهت است که بدانید چرا هر سال از مطهری میگویند و چرا اینقدر نام یک شخص برده میشود. بدانید که بحث شخص نیست. اولاً در حوزهی اقتصاد جالب است که مطهری با اینکه استاد و کلاسی ندیده ولی توانسته در حوزهی فقه اقتصادی و اخلاق اقتصادی نظریهپردازی کند. حتی در یک جاهایی هم اظهار نظرهایی در حوزهی نظریات علمی و مدیریتی در اقتصاد دارد. در مواردی هم حرفهایی را گفته که تا قبل از او هیچ کس نگفته بوده و هنوز هم خیلیها با آن مخالف هستند. اگر فرصت شد دو، سه مورد از نظریات ایشان در حوزهی فقه اقتصادی را مثال میزنم. خب تخصص اصلی او اقتصاد نبوده است. آن زمان هم خیلی اقتصاد اسلامی مطرح نبود و تازه راجع به اینکه اسلام یک نظام اقتصادی دارد و اینکه چهارچوب نظام اقتصادی اسلام چه هست و چه جهتگیریهایی دارد را متفکرینی مثل شهید صدر که عرب بود و در جهان عرب و بین اهل سنت هم انعکاس زیادی پیدا کرد و در ایران امثال شهید مطهری و شهید بهشتی اولین گامهای جدید مباحث نظامسازانهی فقهی در حوزهی اقتصاد را مطرح کردند که اجتهاد لازم داشت از این جهت که موضوع را درست بشناسی و مکاتب رقیب را درست بشناسی و بتوانی به سراغ منابع یعنی کتاب و سنت بروی و با همان متدلوژی فقهی و جوارحی مفاهیم جدید را کشف کنی و مفهومسازی کنی و ابداع و خلق کنی و به سوالات جدید جواب بدهی. این کار خیلی مهم و اجتهاد به معنای واقعی بود و اصلاً میدانید که اقتصاد همیشه در غرب و شرق عالم در قدیم و جدید فقط فرمول و منحنی و ریاضیات و علم به معنی خاص یعنی تجربی و ریاضی نبوده و همیشه توأم با یک سری عقاید اقتصادی بوده است. یعنی یک انسانشناسی اقتصادی و نظام حقوقی در اقتصاد و حقوق اقتصادی و اخلاق اقتصاد و حتی بگوییم کلام اقتصادی داشتهایم. مثلاً نظام سرمایهداری لیبرال به لحاظ کلامی مبانی آن دئیستی است. «دئیسم» یعنی اینکه ما فرضاً قبول بکنیم خدایی هست و عالم و آدم را خلق کرده اما دیگر اینکه ربوبیت و مدیریت و اراده و تشریع و پیغمبر باشد را قبول نداریم. یعنی خدا بدون دین و خدا بدون پیامبران و نبوت باشد. خب از این مبنا نظام سکولار سرمایهداری بیرون میآید که هم میتواند کلیسا داشته باشد و هم سرمایهداری طبقاتی داشته باشد. بنابراین عقاید اقتصادی همیشه مطرح بوده است. یعنی در جهان اسلام از فارابی بگیر تا ابن خلدون بودهاند و در غرب هم از افلاطون و ارسطو بگیرید تا قرون وسطی که امثال «سن توماس» راجع به عقاید اقتصادی و مکاتب اقتصادی بحث کردهاند. اصلاً سابقهی مکاتب اقتصادی اتفاقاً خیلی خیلی بیشتر و قدیمیتر از آن چیزی است که به عنوان علم جدید اقتصاد در دنیا مطرح است که در غرب حداقل بنیانگذاری این علم اقتصاد به این شکل را به مرکانتیلیستها و فیزیوکراتها در اروپا و در قرنهای اخیر برمیگردانند. حالا به هر صورت در جهان اسلام تا قبل از این دورهی جدید بحثهای اقتصادی بوده است. هم فقه اقتصادی، هم کلام اقتصادی، هم اخلاق اقتصادی و هم حتی مباحث فرمول اقتصادی بوده است. یعنی مقولههایی مثل عرضه و تقاضا و کار و اینکه ارزش اقتصادی چه هست مطرح بوده است. شما حتی در آثاری مثل آثار خواجهنصیر میبینید که قرنها قبل و در همان زمانی که مغولها حمله کردند و ایران را نابود کردند ایشان در عین اینکه در حوزهی ریاضیات نظریهپردازی کرده، در فقه و فلسفه و کلام نظریهپردازی کرده یک عالم نظریه در حوزهی همین علم اقتصاد دارد. مفهوم ارزش اقتصادی، ارزش اضافی و نسبت تولید را گفته است. پس همهی اینها بوده منتها در این دورههای جدید اینها منسجم و مدون و منظم و مناسب با شرایط جدید نشده بود و بنابراین زمانی که اینها آمدند و به شکل کلاسیک بحث میکردند مطرح نبود یا خیلی ضعیف بود. بیشتر هم سبقهی فقهی داشت و پراکنده بود. چنین افرادی آمدند و سعی کردند دوباره به اینها مناسب با شرایط جدید نظام بدهند و این خیلی کار مهمی است و این وقتی ارزش پیدا میکند که شما بدانید آن زمان فضای غالب و حتی بین فقهای ما این بود که نظام یعنی چه؟ بله شما استفتا کنید و ما هم فتوا میدهیم. یکی یکی و به طور جداگانه سوال کنید که مثلاً این فعالیت اقتصادی حلال است یا حرام است و ما هم میگوییم که حلال است یا حرام است. اما یک چیزی به نظام فقهی اقتصاد، نظام فرهنگی، نظام سیاسی، نظام اقتصادی، نظام خانواده را نداریم. نظام دیدن به این شکل آن هم با توجه به نظریهپردازیهایی که امروز در عصر جدید مطرح شده و نظامهای رقیب و تمدنهای دیگر برای خیلیها مطرح نبود. حتی همین الان کسانی هستند که این حرفها را میزنند. همین چند ماه پیش دیدم یک آقایی از این جوانانی که درس خارج را شروع میکنند نوشته ما هر چه در فقه نگاه کردیم چیزی به نام نظام ندیدیم. نظام اقتصادی، نظام سیاسی ندیدیم. چون ذهن خود شما نظام ندارد نظام نمیبینید. کسانی که ذهن آنها منظم نیست و نظم ندارد بیرون هم نظم نمیبینند. نظم یک مقولهی محسوس نیست که ببینی. نظم یک مقولهی معقول است. وقتی عقل منظم نداری نظام عقلی را نمیبینی. اصلاً هنر امثال مطهری و صدر و بهشتی و اجتهاد بزرگ آنها این بود که مفاهیم اسلامی، ارزشهای اسلامی، احکام اسلامی، اخلاق اسلامی، عقاید اسلامی همه منظم است و نظم دارد و همه به هم مربوط است. اینها یک نظام منسجمی است. ایشان چند کتاب در حوزهی اقتصاد نوشت و در مقالات دیگر هم به طور پراکنده بحث کرد ولی در شرایطی بود که تقریباً نزدیک به همهی فقهای ما صرفاً در حوزهی اقتصاد از زاویهی خرد برای حل مسائل فردی بحث فقهی میکردند و خیلی کم بودند و شاید در آن دوره نبودند که به این مسئله به عنوان یک نظام فقهی نگاه کنند و یک چنین اشراف و جمعبندی داشته باشند. یعنی نسبت آن را با مسائل دیگر ببینند. نسبت خود این مسائل را با احکام دیگر ببینند. موضوع را درست بشناسند. این نظامسازی میشود. فرق این دو همان تفاوتی است که امام در بحث منشور برادری یا در منشور روحانیت گفت که اجتهاد به معنای مصطلح حوزوی برای نظامسازی و رهبری جامعه لازم هست ولی کافی نیست. یعنی هر کس که کتاب سنت و فقه را خوانده به مفهوم این نیست که قدرت زعامت و ولایت پیدا کند. این به مفهوم نظامسازی نیست. بنابراین ما هنوز هم کسانی را داریم که نمیفهمند که ما یک چیزی در فقه اسلام و در قوانین و ارزشهای اسلامی به نام نظام اقتصادی، نظام سیاسی، نظام فرهنگی، نظام تعلیم و تربیت داریم. اینها را نظام نمیبینند و در آن نظمی نمیبینند. میگویند پراکنده است و ما هزار حکم داریم پس جدا جدا بپرس تا بگویم. خب بله. شما مسئلهگو هستی و مجتهد نیستی. ما مجتهد میخواهیم. دیدگاههای مختلفی هم در این مسئلهی معیشت همیشه هست. شما ببینید حتی کسانی که در یک زمانی جزو جلوداران روشنفکری مذهبی در ایران قبل از انقلاب بودند مثل مهندس بازرگان که یک زمانی از ایدئولوژی و نسبت دین با ایدئولوژی حرف میزد و جامعهی دینی را نقد میکرد که چرا طهارت و نجاست و عبادات را فقط میگویید و چرا مسائل اجتماعی و تمدن اسلامی را نمیگویید. همین آدمها وقتی خودشان وارد عمل شدند حضرت امام انقلاب را دو دستی به آنها تحویل داد و گفت بسمالله ما به قم میرویم، ما حمایت کردیم و مشروعیت دادیم و مردم به خاطر ما به شما رأی دادند حالا شما مدیریت کن. خب نحوهی مدیریتها و نحوهی لیاقت و نگاه آنها به مسائل و سیاستهای آنها را دیدیم که در آخر نشان دادند نه میتوانند اداره کنند نه تعریف درستی از مسائل دارند. بعد از همهی این مسائل خود ایشان آمد و گفت اصلاً دور از شأن خداست که بگوییم خدا آمده تا برای ما سازندگی کند و به ما بگوید چطور اقتصاد داشته باشید. این کار پیغمبران نیست. بلکه این کار «مارکس» و «پاستور» و «گاندی» و «بزرگمهر» و «همورابی» است. این کار پیغمبران نیست. پیغمبران فقط باید میآمدند و به ما میگفتند که مهربان باشید و اخلاقی باشید و بیناموسی نکنید. در همین حد بوده و از این بیشتر نبوده و هیچ سرسورهای در قرآن نداریم که گفته باشد ما آمدهایم تا به شما درس مدیریت و حکومت و نحوهی سبک زندگی در دنیا را بدهیم. اصلاً دین به این مسائل کاری ندارد و این را به عقلا واگذار کرده و در این مسائل دخالت نمیکند و به خود مردم واگذار کرده است. خب حالا اینکه دین را یک طرف میگذاری و عقلا را یک طرف میگذاری نشان میدهد دین شما تا الان غیر عقلایی بوده است. یعنی فکر میکردی که دخالت دین در مسائل اقتصاد و جامعه به معنی حذف علم و عقل است. یعنی قرار است عقلا بروند و فقها بیایند. باید دوقطبی فقها و عقلا باشد. مدیریت علمی یا مدیریت فقهی باشد. خب این نگاه کلاً غلط است. اصلاً این نگاه اسلامی نبود و معلوم میشود از اول هم به مسئله نگاه درستی نداشتهاید یا اگر بوده حالا بر اساس لجبازی حرف میزنی. این یک نگاه است که میگوید نگاه دینی در اقتصاد و سازندگی یعنی عقلا به روش علمی با روش ریاضی و تجربی و آزمایش و محاسبه و تفکر و مشورت اما در چهارچوب این انسانشناسی و جهانبینی و با این هدف پیش بروند. حالا هدف چه هست؟ هدف عدالت است. هدف نهایتاً سعادت فی الدارِین بشر است نه اینکه فقط سعادت اینجا باشد. در این مسیر و با این مبادی و با این غایات و با این اخلاق و احکام شما در عرصهی اقتصاد و مدیریت علمورزی و عقلورزی بکنید. به این معنی نبوده که عقلورزی نکنیم و عقلا کنار بروند و فقها بیایند و کار بکنند. معنی این آن است که فقها غیر از عقلا هستند و عقلا هم غیر از فقها هستند. این نگاه اصلاً درست نیست. در ضمن مگر قرار بوده عالم دین یا فقیه بیاید به جای مهندس و پزشک کار کند؟ چه کسی گفته دخالت دین در زندگی به معنی دخالت فقیه است؟ نه، شما مهندس هستید و سازندگی میکنید. در رشتهی شما مثلاً سدسازی میکنی، تونل میسازی، هر فعالیت و هر پروژهی اقتصادی که برمیداری دوبعدی یا سه بعدی یا چند بعدی است. یک بعد آن بعدِ فنی است که باید مهندس نظر بدهد و فقیه نظر نمیدهد. اگر فقیه نظر بدهد آن فقیه مشکل دارد و اصلاً عادل نیست. چون در مورد چیزی نظر میدهد که به آن وارد نیست. در بعد فنی شما فقیه هستی. ولایت فقیه اینجا ولایت مهندس میشود. فقیه به معنی کارشناس و متخصص است. ولایت فقیه به معنی اینکه چه کسی رهبر باشد نیست. ولایت فقیه یک نظام فکری است و همه جا ولایت فقیه است. در هر کاری ولایت فقیه داریم منتها باید فقیه آن کار باشد. در هر رشتهای باید فقیه همان کار باشد. یک کسی که یک ساختمانی را نقاشی میکند به این معنی است که آن نقاش و متخصص ولایت دارد و او باید نظر بدهد و تصمیم بگیرد. جنابعالی که وارد نیستی سوال بکن، مشورت بکن، نقد هم بکن ولی تو حق نداری دخالت بکنی. در هواپیما که مینشینی ولایت فقیه یعنی ولایت خلبان، در کار مهندسی شما ولایت فقیه از بعد فنی آن ولایت شما میشود. اما کار اقتصادی فقط بعد فنی و ریاضی نیست و یک ابعاد انسانی هم دارد. یعنی همان پروژهی مهندسی که شما انجام میدهی یک نسبتی با حقوق انسانها هم دارد. حقوق کارفرما، حقوق کارگر، این بحث که سرمایهی مالی آن از کجا میآید، نسبت آن با حقوق مردم، منافع امت و غیره هم مهم است. همان کار یک بعد سومی هم دارد که بعد اخلاقی کار است. یعنی شما میتوانی یک فعالیت اقتصادی انجام بدهی که غیر اخلاقی باشد و مبتنی بر حسد و حرص و غیره باشد. خب پس همان یک فعل یعنی همان پروژهی مهندسی، مدیریتی، اقتصادی، سیاسی، حکومتی، علمی یک بعد فنی دارد که ولایت فقیه در آنجا یعنی ولایت تکنولوژیست و مهندس آن، یک بعد اخلاقی و یک بعد فقهی هم دارد. خب همان یک کار چند بعد دارد و باید همهی ابعاد آن را ببینی. ابعاد آن را از هم تفکیک نکن و تکه تکه نکن. نگو در این فعل من فقط به بعد فنی آن کار دارم و بعد اخلاقی و انسانی و حقوقی مهم نیست. همان فعل شما بعد سیاسی هم دارد. یعنی اگر شما در یک پروژه یک کاری انجام میدهی که کشور را خودکفا میکند کار مهندسی شما یک کار سیاسی هم تلقی میشود. یعنی همان لحظه یک کار سیاسی هم اتفاق افتاده است. پس هر کاری ابعاد مختلفی دارد و این یعنی همهی ابعاد آن را با هم ببین. بعد اخلاقی و حقوقی و فقهی و انسانی و سیاسی و اقتصادی و فنی را باید با هم ببینی. اینها خیلی مهم است. همهی حرفهایی که آسان میگوییم و میشنویم و همه هم میگوییم واضح است برای ما واضح است ولی واقعاً واضح نیست. این یک چیزی است که در اغلب تمدنها و نظامهای فکری آن را قبول ندارند. اصلاً تفکیک دین از بقیهی چیزها یعنی اینکه همینها را قبول نداری. این تفکیک از دو طرف صورت میگیرد. آن طرف میخواهند دین را حذف کنند و میگویند باید تفکیک دین از اقتصاد و مدیریت و سیاست و غیره اتفاق بیفتد و این طرف هم یک عده داریم که جزو متدینین هستند منتها چون درک آنها یک درک منظم از مسائل نیست این را میگویند. وقتی میگوییم اظهار نظر کنید و در صحنه حضور داشته باشید میگوید استفتا کن و یکی یکی سوال کن تا جواب تو را بدهم. درک او اینقدر است و مسائل را تکتک میبیند. این هم یک بعد است. از این طرف هم این دیدگاه ولو دینی هست و دنیوی و سکولار نیست به نتیجهی سکولاریستی منجر میشود. به عبارت دیگر در این دیدگاه میگویند ما هم قبول داریم که شریعت شامل همهی مسائل هست ولی در تبیین مسائل اجتماعی و اقتصادی نگرش خرد دارند و شریعت را نظام و نظاممند نمیبینند و قدرت نگاه نظامسازانه ندارند. اجتهاد ندارد و مسئلهگو است. اما این دیدگاه که امثال شهید مطهری در دهههای قرن 20 در جهان اسلام و در جهان شیعه و در ایران در آن نقش مهمی ایفا کردند این بود که شریعت و اسلام هم جامعیت دارد و هم واقعبینی دارد. شما نمیتوانی بدون توجه به جامعیت شریعت اجرای شریعت کنی. این یعنی همهی جوانب را میبند و تکبعدی نیست. نظام ببیند و جزء نبیند. علاوه بر اجزا کل ببیند و اینکه نمیتوانی بدون واقعبینی برای تمدنسازی و جامعهسازی دینی تلاش کنی. خب شما میگویی سوال کن تا من جواب بدهم. آن سوالی که من از شما میپرسم سوال واقعی نیست و جوابی هم که شما میدهی اصلاً جواب واقعی نیست. جواب درست هست ولی جواب واقعی نیست یعنی کارآمد نیست. باید ببینی در بیرون چه میگذرد. حضرت امام میگفت اینکه در اتاق درب بسته بنشینی مهم نیست. چه آن جامعهشناس و روانشناس و متخصص مدیریت در دانشگاه و چه در حوزه به عنوان استاد اخلاق بنشینی و کلیات و مفردات بگویی هیچ کدام در بیرون به آن صورت اثری ندارید. بین خودتان پز میدهید و این میگوید من ملاتر هستم و او میگوید من فاضلتر هستم و او میگوید من بزرگتر هستم و دیگری میگوید شاگردهای ما بیشتر هستند و دیگری میگوید مدرک من مهمتر است و دانشگاه من معتبرتر است. در حوزه و دانشگاه از این کارها زیاد است. اینها تفاخر است. همان که قرآن میفرماید «دنیا لهو و لعب...» تفاخر و تکاثر و زینت است و این هم نوع نخبگانی آن است. تفاخر و زینت و واقعاً لهو و لعب است. بازی با مدرک، بازی با عنوانها، بازی با اصطلاحات هم لهو و لعب است. اینها نوع نخبگانی آن است. ابزار لهو و لعب مردم و عوام در جامعه پول است و ابزار نخبگان هم کتاب و عنوان و اصطلاحات است. من فاضل هستم و فلانی فاضل نیست. همه به هم میگویند بیسواد هستی. این خیلی جالب است. این تیپها را من چه در دانشگاه و چه در حوزه دیدهام. از هر کسی راجع به یکی دیگر سوال میکنی میگوید بیسواد است. این هم مرضی است. در روایت هم داریم که آفت علما حسد است. در حوزه و دانشگاه آخرین عیب بزرگ اخلاقی که در آخر از بین میرود مقولهی حسد و جاهطلبی است. دو استاد دانشگاه در هیئت علمی یک دانشگاه هستند و جلوی همه خیلی میخندند و به هم احترام میگذارند ولی تا یکی از آنها میرود دیگری میگوید او بیسواد است. حالا ممکن است هر دوی آنها هم بیسواد باشند ولی این تعبیر درست نیست. در حوزه هم متأسفانه هست. دو آدم فاضل با هم دست میدهند و جلوی هم خوب هستند. اینها مرضهایی هست که وجود دارد. حالا یک وقتی میخواهی مشکلات جامعه را حلی کنی و یک وقتی میخواهی مشکلات خودت را حل کنی. اگر بخواهی مشکل جامعه را حل کنی و دین را احیا و اقامه کنی، اگر یک جامعیت قائل باشی نمیتوانی نظام نبینی. کسانی که میگویند ما نظام نداریم یعنی برای دین جامعیت قائل نیستند. دوم اینکه واقع بینباشید. واقعیت دوتاست. یکی واقعیت شریعت است که باید درست بشناسی و اسلامشناس باشی و دوم واقعیت طبیعت جامعه است. واقعیت بیرونی را هم باید درست بشناسی. چون تو میخواهی سوالات او را جواب بدهی و مشکلات او را حل کنی. وقتی نمیدانی چه چیزی را جواب میدهی؟ ما برای خودمان جداگانه درس اخلاق بگوییم، جامعه برای خودش به طور جداگانه سبک زندگی خاصی داشته باشد. ما یک کلیات اخلاقی را بگوییم که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است ولی مشخصات آن چه؟ الان ما فهمیدیم که حسد بد است، حرص بد است، سخاوت خوب است. الان بنده اینجا و اکنون زندگی میکنم و باید چه کار کنم که حرص نباشد و سخاوت باشد. باید چه کار کنم؟ نمیدانم. من الان میخواهم وام بگیرم و یک کار تولیدی را شروع کنم باید چه کار کنم که مشروع باشد و موفق هم باشد؟ الان یک عالمه فارغالتحصیل در رشتهی تجارت و بانکداری داریم که مدام پایاننامه مینویسند. بعد میگویی حالا بیا مشکلات بیرونی را حل کن. نظام گمرک، نظام مالیات و نظام بانکی ما این مشکلات را دارد. شما بیا و اینها را حل کن. میگوید نه، ما گفتیم. ما گفتیم و رفتیم؟ گفتن و رفتن را همه بلد هستند. مهم این است که بگویی و نروی. بگویی و بایستی و آن را حل بکنی. امثال اینها خواستند این مسائل را حل بکنند. تلاش کردند. گفتند دین جامع است، واقعگرا است، برای حل مسائل واقعی ما و برای رشد انسان واقعی در جامعهی واقعی و شرایط واقعی آمده است. انسان دنیا دارد، آخرت دارد، جسم دارد، روح دارد، عقل دارد، احساسات دارد، عاطفه دارد، مسائل فردی دارد، مسائل اجتماعی دارد. باید همه را با هم ببینیم. نظام اقتصادی، نظام فرهنگی، نظام اخلاقی، نظام خانواده، نظام سیاسی، نظام روابط بینالملل، نظام آموزشی، نظام رسانهای، نظام بهداشت همه به هم مربوط است و باید همهی اینها را یککاسه ببینی. مسئلهی تکی نیست. اینکه بگوییم زندگی یک مسئله است و دین هم یک مسئله است و نباید آن را مخلوط کنیم یعنی مسائل زندگی از هم مجرد هستند. این اولین دروغ است. این اولین علامتی است که شما واقعبین نیستی. اگر شما فکر کنی اقتصاد از اخلاق جداست نه اقتصاد را درست میشناسی و نه اخلاق را درست میشناسی. شما یک فعالیت اقتصادی بگو که بعد اخلاقی ندارد. یک فعالیت اقتصادی بگو که بعد حقوقی و فقهی نداشته باشد. یعنی به حقوق خودت و دیگران مربوط نباشد. زندگی یک واحد است. روی کاغذ میگویی اقتصاد و اخلاق و سیاست از هم جدا هستند ولی در بیرون که از هم جدا نیست. همه یک چیز هستند. یک چیز است و در آن واحد چند چیز است. اگر این واقعیت را دیدی که یک واحدی است و همهی شئون آن توأم با هم است متوجه میشوی که هر شأن صلاح یا فساد در شئون دیگر را ایجاد میکند. اینطور نیست که بگویی من از نظر اخلاقی فاسد شدهام ولی الحمدلله از نظر فقهی و حقوقی سالم هستم. این یعنی چه؟ بگویی ما از نظر اقتصادی یک اقتصاد سالم داریم ولی از نظر اخلاق اقتصادی فاسد هستیم. یک جزو اقتصاد سالم اخلاق آن است و یک جزو آن هم سودآوری است. بگوییم فرهنگ و سیاست و اخلاق و قضاوت و تربیت و اقتصاد آن درست باشد و دین آن فاسد باشد. بگوییم عیبی ندارد که اقتصاد و فرهنگ و خانوادهی تو فاسد باشد بلکه باید دین تو سالم باشد. دین چه هست؟ دین همینهاست. مگر اینکه بگویی دین فقط نماز و روزهی شخصی است. مگر اینکه بگویی نماز شخصی خودت را درست بخوانی بقیه مهم نیست. اگر نماز را هم درست بخوانیم به بقیه مربوط است. چون نماز فقط لهجه و تلفظ نیست که درست بگویی. فقط این نیست که بگویی عین را از کدام مخرج ادا کنی و قاف را از کدام مخرج ادا کنی. نماز عواقب دارد. چون معنی آن خیلی جهانی است. خود نماز بس است. خود نماز کل زندگی را میگیرد چون میگویی در کل زندگی من «ایاک نعبد و ایاک نستعین». دروغ میگوییم. «اهدنا الصراط المستقیم» خب صراط مستقیم چه هست؟ صراط مستقیم در بازار و خانواده و سیاست معنی پیدا میکند. داخل خواب که نیست. صراط مستقیم یعنی از صد صراط نامستقیم ما مسیر درست را میرویم. تا این را گفتی یعنی یک حرف عبادی زدهای، یک حرف اقتصادی زدهای، یک حرف سیاسی هم گفتهای. چون صراط مستقیم کل زندگی است. به خواب و بیداری و ازدواج و سیاست و بازار و مدرک و همه چیز تو مربوط است. بالاخره ما سه دسته هستیم. یا «انعمت علیهم» هستیم یا «مغضوب علیهم» هستیم یا «ضالین» هستیم. ما هر بار میگوییم آدمها سه دسته هستند و ما میخواهیم جزو دستهی اولی باشیم. دومی که لبجاز و علیه حق هستند را نمیخواهیم، سومین دسته هم که لجباز نیستند ولی گم شدهاند را نمیخواهیم. خب از این ضلالت و غضب الهی و نعمت الهی است. مگر این سه مورد یک چیز فردی و ذهنی و انتزاعی است؟ همین سه مورد بعد از نماز و قبل از نماز در بیرون تحقق پیدا میکند. یعنی نماز را که میخوانی و سلام میدهی و بیرون میروی در خانواده و در جامعه یکی از همین سه مورد هستی. بگویند دین شما درست باشد حالا سیاست و اقتصاد و خانواده مهم نیست. این یعنی دین محدود باشد. یعنی در مسجد و کلیسا و نماز و روزه باشد. مسیحیت اینطور است. بودیزم و هندوایزم اینطور است ولی اسلام و به خصوص اسلام اهل بیت(ع) اینطور نیست. بنابراین این هم یک نکته است. در جواب به این دو گروه میگویم که ما نباید بین آخرتگرایی و تمدنسازی یکی را انتخاب کنیم. باید این دو را با هم پیش ببریم. آخرتگرایی بدون سازندگی و اقتصاد و توسعه رهبانیت و زندگیگریزی میشود و نگاه دینی نیست. تمدنسازی و توسعهخواهی بدون آخرتمحوری و معنویت هم یک نظام مادی میشود و خلاف مسیر انسانیت است. اسلام با اقتصاد حداقل در دو محور مستقیم خط مشی تعیین میکند. اول، اسلام یک سری احکام اقتصادی دارد. واجب و حرامهایی راجع به مالکیت، طرز مبادله و معامله و مالیاتها احکامی دارد که در عناوین مختلفی در فقه ما از قبل هست. کتاب بیع و اجاره و ارث و وقف و غیره هست. حالا امروز که نظامسازی کردی و میخواهی تمدنسازی بکنی میتوانی در این ابواب و کتابها یک اجتهادهایی صورت بدهی. چون کتاببندی یک امر توقیفی نیست. از طرف خدا و شارع و معصوم نرسیده است. فقها انجام دادهاند که تقسیمبندیهای خوبی هم هست و میتوان اجتهاد کرد. یعنی بگویی 5 کتاب جدید فقهی با عنوان جدید نه اینکه احادیث جدید باشد. عنوان جدید میگذاری و استنباط میکنی و میگویی میتوان این کتاب را اضافه کرد. میتوان این سه کتاب را با هم ادغام کرد. در شرایطی که شما اپوزسیون هستی و فقه فردی داری و دولت زیرزمینی است، آن یک شرایطی بوده که شیعه تا حالا داشته است. حالا نظامسازی کردهای و میخواهی وارد پروژهی تمدنسازی بشوی، یک قطب قدرت جهانی و قطب اصلی منطقهای شدهای، میلیونها آدم متخصص را در این چهل سال تربیت کردهای، حالا باید نگاهها یک قدم به جلو برود. این یک پیوند است. پیوند دومی هم که مفاهیم اسلامی دارد در حوزهی اخلاق است که حالا یک مقدار غیرمستقیمتر است ولی خیلی مهم است. یعنی شما نمیتوانی به عنوان مسلمان فعالیت اقتصادی بکنی و بگویی امانتداری، احسان به دیگران، انفاق و عدالت را کنار بگذار. یا بگویی ما میخواهیم توسعه پیدا بکنیم و پیشرفت بکنیم و برای همین دزدی و رشوه و خیانت عیبی ندارد. نه، عیب دارد. دو نوع توسعه هست. توسعه با خیانت و دزدی و رشوه و توسعه بدون اینها که البته دومی سختتر است ولی حتماً موفقتر و انسانیتر است. پس حداقل در دو محور دین شما با مباحث اقتصادی و توسعه ارتباط دارد. یکی در حوزهی حقوقی و یکی در حوزهی اخلاقی مرتبط است. اخلاق و احکام اقتصادی داریم. بیش از این هم مواردی هست. در انسانشناسی اقتصاد مبناها را چگونه تقریر کنید و جهتگیری آن چه باشد؟ حالا راجع به این محور مطالب زیاد است. فقط یک نکتهای که شهید مطهری زیاد بر روی آن تأکید میکند مقولهی معنویت است که در همینجا هم اجمالاً به آن اشاره شد. میگوید نگاه مسیحی و بودایی و نگاههای صوفیانه و تصوف و درویش به نگاه معنویت ربطی به قرآن و سنت ندارد. حتی کلماتی مثل زهد دو نوع معنا میشود. یک معنای غلط برای زهد هست که زهد مسیحی است که میگوید یک بخشی از کارهای ما مربوط به دنیا هست و یک بخشی هم مربوط به آخرت است. نماز و روزه و حج برای آخرت است. زراعت و صنعت و سیاست و مسائل زندگی برای کار دنیاست. زاهد کسی است که کار دنیا را رها کند و به سراغ کار آخرت برود. یعنی سیاست و اقتصاد و معیشت را رها کند و مشغول نماز و روزه بشود. غار و صومعه و دیری پیدا کند و رهبانیت پیشه کند. تأکید اینها این بود که ما در اسلام زهد به مفهوم جدایی از دنیا نداریم. اصلاً کلمهی زهد را به این معنا در قرآن نداریم. در روایات و در سنت اسلامی این لفظ به کار رفته اما به این معنا نیست بلکه معنای آن این است که شما به طور طبیعی به یک چیزی تمایل داری و از آن لذت میبری و منافع تو در آن است اما به خاطر یک امر مهمتری این لذت را مدیریت کنی و تسلیم آن نشوی. نه اینکه اصلاً استفاده نکنی بلکه تسلیم آن نشوی. در واقع زهد وارستگی است. نفی وابستگی است. اینکه میگویند زاهد باشد یعنی تو از کل عالم بالاتر هستی. تو نباید فدای دنیا بشوی. دنیا برای توست و تو برای دنیا نیستی. تو برای ابدیت هستی. این مبنای زهد اسلامی است. اگر یک کسی به طور طبیعی به چیزی رغبت ندارد که به او زاهد نمیگویند. مثلاً یک کسی مریض است و به غذا میلی ندارد. مثلاً یک کسی مشکل مردانگی پیدا کرده و به جنس مخالف میل ندارد. به این زاهد نمیگویند. زاهد کسی است که میل دارد و خیلی هم میخواهد ولی خودش را مدیریت و کنترل میکند. این ارزش میشود. حالا از چه چیزی اجتناب میکنی و خودت را کنترل میکنی؟ آیا اسلام گفته کلاً از دنیا اجتناب کن؟ گفته برای چه هدفی اجتناب کن؟ در اینجا هم ما بر اساس اصالت زهد در دنیا دیدگاههای مختلفی داریم که اسلامی نیست. مثلاً همین دیدگاهی که عرض کردیم که ممکن است کسانی بگویند ما هر چه در اینجا لذت ببریم در آخرت رنج میبریم و هر چه در اینجا رنج ببریم و لذت نبریم در آخرت لذت میبریم. آیا اسلام این را قبول دارد؟ نگاه دینی ما این است؟ نه. لذتها به کلی تحریم نمیشوند بلکه لذت تقسیم به مشروع و نامشروع میشود. کسی نگفته هر چه اینجا بیشتر بدبختی و رنج بکشی بعداً بیشتر لذت میبری. اما گفتهاند بعضی از لذائذ است که موقتاً از آن لذت میبرید ولی هم اینجا و هم به خصوص در مراحل بعدی حیات به رنج هزاران برابر تبدیل میشود. یکی هم این نگاهی است که عرض کردیم که میگوید فلسفهی زهد یعنی تجارت و زراعت و صنعت و سیاست کلاً جدا از دین است و اینها کار دنیاست و شما باید به سراغ کار آخرت بروید. ما این نوع زهد را هم نداریم. پس نه اساساً به کلی ضد لذت است و نه ضد دنیا و نفی اینهاست. هر کاری تأثیر مثبت و مفیدی در زندگی انسانی دارد، آثار مثبتی در دنیا و آخرت دارد اگر با انگیزهی درست و روش درست به سراغ آن بروید عبادت میشود. شما میبینید اینهایی که با نگاههای غیر اسلامی به این مسئله نگاه کردهاند حتی لغت را به همین شکل معنا کردهاند. این کتاب «المنجد» که خیلی مشهور است و برای لغت عرب معمولاً دم دستی است و خیلی از آن هم از کتاب «عقرب الموارد» برداشته شده بود و بیشتر اقتباس از آن بوده است. ایشان یک لغتشناس عرب مسیحی است. مثلاً وقتی به کلمهی زهد رسیده و میخواهد آن را معنا بکند میگوید زهد یعنی ترک دنیا برای عبادت و کلمهی زهد را به این شکل معنا کرده است. اصلاً معنای لغت زهد این نیست. این تفسیر مسیحی و کلیسایی از کلمهی زهد است که مثلاً کارها تقسیم میکند و میگوید این کارها مربوط به دنیا و آن کارها مربوط به آخرت است و میگوید کارهایی که مربوط به دنیا هست به کارهای مربوط به آخرت ضرر میزند و کارهای مربوط به آخرت فقط عبادت به معنای خاص است و آن برای دنیا ضرر دارد و دنیا را خراب میکند. اینها حتی در این دیدگاه حجاب را از باب رهبانیت و ریاضت مطرح میکردند و از آن طریق به سراغ آن میروند. دیدهاید که راهبهها حجابهای خیلی قرص سوپر اسلامی دارند. منطق آن حجاب هم باز یک مقدار با این منطق اسلامی فرق میکند. کاملاً نه، ولی یک مقداری فرق میکند چون قائل به این است که باید رنج برد و ریاضت کشید و بر اساس اصالت رنج به سراغ آن میرود. شهوت هم در نگاه اسلامی یک نعمت الهی است اما در نگاه کاتولیک شهوت شیطانی است. شهوت در اسلام نعمت خداست. اگر مدیریت نشود شیطنت میشود. مثل آب است که همه جا را آباد میکند ولی اگر درست مدیریت نشد مثل سیل میشود و همه جا را نابود میکند. قدرت، ثروت، شهوت، ریاست هیچ کدام ذاتاً بد نیستند و همه نعمت الهی هستند. ولی اگر با آن درست مواجه نشویم همهی اینها به نغمت و عذاب و مشکل تبدیل میشوند. یعنی خود راه حل مشکل و جزوی از مشکل میشود. این یک نگاه است. نگاهها کاملاً با هم فرق میکند. زهد مسیحی ضد کار و تولید و جهاد است. پیامبر(ص) فرمود رهبانیت در امت من، سیاحت در امت من جهاد است. اگر میخواهی زاهد باشی و اگر خیلی باتقوا و اهل ریاضت هستی به جامعه بیا و به صورت گمنام به مردم خدمت کن و خودت را به زحمت بینداز. اگر اهل ریاضت هستی لازم نیست به چاه بروی و بالانس بزنی و آویزان بشوی بلکه برو جهاد کن و جان خود را در دفاع از توحید و عدالت و دفاع از حق و مظلوم به خطر بینداز. پیامبر(ص) فرمود ما هم رهبانیت و ریاضت داریم منتها ریاضت درستی است که هم خودت رشد کنی و هم به دیگران خدمت کنی. سیاحت امت من جهاد است. ریاضت و رهبانیت امت من جهاد است. بنابراین ما در نگاه اسلامی مرز بین دنیا و آخرت نداریم که بگوییم این کارها مربوط به آخرت است و بقیه مربوط به کارهای دنیا هست. همهی کارهای دنیوی ما مربوط به آخرت است. هر کار دنیوی که میکنیم در ظاهر دنیوی است و در باطن برای آخرت است. چقدر باشکوه و زیباست. میگوید تمام اعمال تو که فکر میکنی اعمال حیوانی است انسانی است و میتواند انسانی باشد. به همهی این اعمال دنیوی و به اصطلاح جسمانی روح معنوی و آخرتی بده. همان لذت باعث رشد تو میشود. اینها خیلی حرفهای بالایی است. شما در بقیهی ادیان اصلاً این اذکار را نمیبینید که در دنیویترین اعمال اذکار اخروی را جدا نمیکنند. شما برای رهایی از لذت برای تولید ثروت تلاش کنید. این جهاد مقدس و عبادت است. شما خدمت کنی تا جامعه به لحاظ اقتصادی قوی بشود عبادت محسوب میشود. حالا زراعت و تجارت و صنعت و سیاست و دامداری عبادت میشود. اگر تونل میسازی ذکر میگویی. اگر سد میسازی ذکر میگویی. اگر با بیماری و سیل مبارزه میکنی در حال عبادت هستی و اینها برای تو رشد معنوی دارد و به خدا نزدیک میشوی. بنابراین زهد به معنای پرهیز مطلق از لذات دنیا نیست و قلمروی دنیا و آخرت هم از هم جدا نیست. خب در مورد این زیاد توضیح دادیم چون همه اینها را میگویند ولی هنوز هم گرفتار نفهمیدن همینها هستیم. به زبان میگوییم بین اینها تفکیکی نیست اما در عمل همهی ما تفکیکی هستیم. یکی هم مقولهی عدالت و مالکیت است. وقتی در مورد عدالت به طور مطلق بحث میشود گفتهاند حق را به صاحب حق بدهید. اما اینکه در هر حوزهای صاحب حق کیست و حق چیست به تعامل عقل و شرع و دقت احتیاج دارد. اما این روایت به این معنی است که عالم شیر تو شیر نیست. یک نظام منسجم معقول معناداری از حقوق وجود دارد. همهی موجودات ذیحق هستند و همه نسبت به همدیگر ذویالحقوق هستند و همه حقوقی دارند. بنابراین وقتی میگویی حق و ذیالحق یعنی مقولهای به نام استحقاق را قبول داری. یعنی عالم حساب و کتاب دارد. هر کسی هر حقی را ندارد. هیچ کس هم نیست که هیچ حقی نداشته باشد. همه حقوقی داریم و این حقوق حساب و کتاب دارد. خود این یعنی یک نگاه فلسفی و یک نگاه کلامی و یک نوع انسانشناسی وجود دارد و اینها جزو مبادی متافیزیک و مبانی فلسفی اقتصاد هستند. اینها مربوط به حوزهی فلسفهی اقتصاد و فلسفهی توسعه میشوند. اتفاقاً همان اقتصاد دینی و غیر دینی، توحیدی یا مشرکانه، الهی یا مادی از همینجا شروع میشود. این عدالت به طور مطلق است. بعد که به جامعه میآیی از عدالت اجتماعی حرف میزنی مقولهای مثل مساوات، توازن، موازنه پیش میآید. یعنی یک بعدی پیش میآید که در حوزهی فردی نیست. وقتی شما تنها هستی مساوات و موازنه نداری. کس دیگری نیست و خودت هستی. این بعد اقتصاد فردی است. اما وقتی که وارد خانواده و به خصوص جامعه میشوی عدالت اجتماعی به معنی اینکه باید مساوات باشد وجود دارد. حالا بر سر اینکه مساوات چه هست هزار بحث داریم. اصلاً عدالت یعنی چه؟ عدالت یعنی مساوات در چه چیزی؟ آیا عدالت یعنی مساوات در همه چیز؟ این اصلاً امکان دارد؟ عدالت یعنی مساوات در اجرای قانون؟ بله. اما عدالت به معنی اینکه همهی ما باید صد درصد شبیه هم و کپی هم و در یک سطح و به طور مساوی عین هم زندگی کنیم نیست. اصلاً چنین چیزی ممکن است؟ اصلاً چنین چیزی عادلانه است؟ یکی بیشتر زحمت میکشد و یکی کمتر زحمت مکشد و مفتخور است. چه کسی گفته اینها باید به یک اندازه باشند؟ یکی عاقلانه کار میکند و یکی هم احمقانه کار اقتصادی میکند. چه کسی گفته اینها باید به یک اندازه باشند؟ بعضیها که پولدار میشوند یا فقیر میشوند تقصیر خودشان است. تقصیر هیچ کس نیست جز خودشان. بعضیها را میگویم. یک جاهایی ظلم است. یک جاهایی واقعاً ظلم نیست و بیعرضگی و بیعقلی و راحتطلبی است. این تیپها را اگر در شرایط مساوی رها کنی ده سال دیگر میبینی یکی ثروتمند است و یکی فقیر است. حالا پول او را بگیر و به این بده یا اصلاً دوباره همه را بگیر و بگو از صفر شروع کنید. برو و 5 سال دیگر بیا. باز میبینی همانطور است. برای اینکه او عقل و روح فعالی دارد و زحمت میکشد و برنامهریزی میکند ولی این تا ظهر میخوابد و اگر هم نخوابد اصلاً شعور ندارد و نمیداند باید چه کار بکند و نباید چه کار بکند. یک بخشی این است. آیا اینجا باید مساوات باشد؟ اینجا اگر مساوت باشد عدالت نیست. مثل این که یک معلم بگوید من میخواهم آخر سال به همهی شما نمرهی 20 بدهم چون میخواهم عدالت را رعایت کنم. این مساوات هست ولی عدالت نیست. یک نفر شبها بیدار مانده و زحمت کشیده و یک نفر هم از اول ترم تا الان یک بار کتاب را باز نکرده است. حالا به همه نمرهی مساوی میدهی؟ عدالت مساوات در چیست؟ یکی در جعل قانون و قانونگذاری است. نه اینکه همه به یک اندازه باید از همهی مواهب خلقت استفاده کنند. این شعاری که کمونیستها و به خصوص سوسیالیستهای افراطیتر میدادند و میگفتند کار به اندازهی توان و خرج به اندازهی نیاز نه واقعبینانه است و نه عدالت است. ممکن است بگویی برای خواص و کسانی که اهل ایثار هستند این خوب است. یعنی کسانی هستند که فقط به اندازهی نیاز حداقلی مصرف میکنند و به حد توان حداکثری کار میکنند. این یک آدم مجاهد فی سبیل الله میشود. کمونیست نمیتواند اینطور باشد. کسی که عالم را فقط ماده میبیند و جز ماده و غریزه به چیزی قائل نیست چطور میتواند به چنین چیزی معتقد باشد؟ در عمل هم دیدیم که نبود. کمونیستها یک نظام طبقاتی دو طبقه دارند. نظامهای سرمایهداری چند طبقه بود ولی نظام کمونیستی دو طبقه بود. ولی به هر حال طبقاتی بود. یک وقت میگویی جزو اولیا باشید. کار حداکثری و تولید حداکثری و مصرف حداقلی خوب است اگر کسانی بتوانند انجام بدهند ولی نمیتوان این را بر کل بشریت و جامعه تحمل کرد. این ایثار است و عدالت نیست. آن طرف عدالت است. اما عدالت اجتماعی یعنی قانون برای همه امکانات مساوی برای ترقی و رشد فراهم کند. برای هیچ کس بهانههای غیر طبیعی نیاورد و مانع ایجاد نکند. اینها دو قید است. همه باید کار کنند و فقط فقرا کار نکنند. همه باید کار مفید انجام بدهند. حالا هر کسی به حسب توان و تخصصی که دارد. شرایط برای همه یکسان باشد و موانع برای همه یکسان رفع بشود. اینها را که کنار هم بگذاری عدالت اجتماعی میشود. نگاه دینی اسلام به عدالت اجتماعی است. یک بحث دیگری هم پیش آمد. این کمونیستها میگفتند چون اسلام بر خلاف نظام سرمایهداری حرف میزد، نظام سرمایهداری مبنای اقتصاد خود را تنازع بقا گذاشت. یعنی همدیگر را نابود کنیم و هر کسی پول و زور داشت و قویتر بود به جلو میرود. همان داروینزیم را از حوزهی زیستشناسی آوردند و تبدیل به داروینیزم اجتماعی در حوزهی اقتصاد کردند و گفتند قوی باید بماند و ضعیف نابود بشود. باید تنازع بقا باشد. توسعهی سرمایهداری تنازع بقاست. بقیهی ملتها را نابود کن و غارت و استثمار کن ولی خودت پیشرفت کن. حالا در کشور خودت هم یک درصد پیشرفت کنند و 99 درصد بقیه له بشوند. اسم این توسعه میشود. مرکز ثروت جهان هم میشود. کل ثروتهای دنیا را به آنجا میبرند. اسلام گفت توسعه بله ولی باید بر اساس تعاون و نه تنازع باشد. تعاون بقا باشد. یعنی دشمن هم نباشند و به جان هم نپرند تا به جلو بروند. بلکه همه با هم بروند و به هم کمک کنند. حالا یک عده جلوتر و یک عده عقبتر باشند ولی همدیگر را رها نکنید. آنهایی که جلوتر هستند به عقبیها کمک کنند و با هم بروید. این توسعهی اسلامی میشود. یک بعد این است. اخلاق و فقه و عدالت در آن دخالت دارد. اسلام میگوید مبنای جامعه باید تعاون باشد و تنازع نباشد. با هر چه که موجب تنازع بقا میشود مبارزه کنید. یعنی یک کاری نکنیم که در جامعه کسانی برای آنکه بمانند دیگران را نابود کنند. مجبور بشود دیگری را نابود کند با این شعار که بکش تا کشته نشوی، بزن و الا میخوری، بدزد و الا از تو میدزدند، خیانت کن قبل از آنکه دیگران به تو خیانت کنند. این توسعهی سرمایهداری میشود. ولی توسعهی اسلامی این نیست. مبنای آن خدمت، فداکاری، کمک، رعایت حقوق دیگران است. اینها بر اساس نزاع بقا و جنگ و تنازع نیست. این بحث سرمایهداری است. حالا کمونیستها چه گفتند؟ گفتند شما مسلمانها با روبنا مبارزه میکنید ولی باید با علت مبارزه کنید. علت اینکه این همه دعوا و جنگ نظام سرمایهداری هست این است که مالکیت فردی وجود دارد. اگر میخواهید این تنازع بقا نباشد و شعار میدهید که نباید طوری باشد که حیوان قویتر حیوان ضعیفتر را نابود کن و انسان هم مثل حیوان باشد، شما که قبول دارید انسان به طور طبیعی اجتماعی و تعاونی است و برای بقای خودش حداقل به تعاون احتیاج دارد و میخواهید ریشهی تنازع را کنار بزنید باید مالکیت را بزنید. بگوییم هیچ کس مالک هیچ چیز نیست. کل جامعه مالک همه چیز است. جامعه هم در واقع دولت است. یعنی دولتمردان و حزب حاکم مالک کل جامعه بشود. بعد هر کسی به اندازهی توان خود کار کند و هر کسی به اندازهی نیاز خود بردارد و به طور مساوی تقسیم بکنیم. خب نه تقسیم مساوی کردید و فقط هم فقرا را مجبور کردید به اندازهی توان خود کار کنند و خود شما کار نکردید. فقط فقرا در حد نیاز و کمتر از نیاز محدود ماندند و اغنیا خیلی بیش از نیاز خود مصرف کردند. منتها در قالب ساختارهای چپ این کار را کردند. البته شعارهای شما از شعارهای سرمایهداری انسانیتر بود. ولی چون الهی نبودید نمیتوانی انسانی باشی و بمانی. لذا این صورت مسئلهای که طرح میکنید هم غلط است. تنازع بقا این است که برای اینکه خودت جلو بیفتی بقیه را عقب بزنی. این تنازع بقا است و غلط است. این تجاوز به حقوق دیگران و تخریب بقیه است. تو بخشی از تلاش خود را علیه دیگران مصرف میکنی. بله. این در نظام سرمایهداری است. اما ما غیر از تنازع بقا که بد است یک چیزی به نام مسابقه داریم که عیبی ندارد. مسابقه باشد ولی منازعه نباشد. یک وقتی در مسابقهی ورزشی ده نفر میدوند و هر کسی که بیشتر میدود اول است و باید مدال طلا بگیرد. دوم نقره میگیرد. سوم برنز میگیرد. این عیبی ندارد و با عدالت منافاتی ندارد. اما اگر وقتی میدوی میبینی یکی کنار تو آمده و میخواهد از تو جلو بزند و یک مرتبه به او پشت پا بزنی که زمین بخورد تنازع بقا است و غلط است. بنابراین منازعه برای بقا غلط است اما مسابقه برای بقا اشکالی ندارد. به شرطی که مسابقه عادلانه باشد اشکالی ندارد. حالا کسی که باخته نباید تحقیر بشود و هیچ حقی نداشته باشد. اینها هم باید رعایت بشود. آخرین نکته اشکال دیگری است که اقتصاددانان اسلامی به اقتصاد سوسیالیستی میگرفتند و آن این بود که شما فکر کردید چون مالکیت فردی هست دعوا به راه میافتد. اتفاقاً اگر مالکیت فردی نباشد دعواهای بزرگتر و اجتماعیتری به راه میافتد چون معلوم نیست حریم فرد کجاست. هیچ کس نمیداند که اگر من تلاش بکنم به خودم میرسد یا کس دیگری میخورد. باید هر کسی بداند. مالکیت فردی یعنی هر کسی به هر اندازه تلاش قانونی مشروع میکند به همان اندازه حقوقی پیدا میکند. بنابراین مسابقه بگذارید. منتها مسابقه باید سالم باشد. حقوق دیگران را نابود نکن. شرایط برای همه یکسان باشد. شرایط مساوی برای همه باشد. موانع در برابر همه به یک اندازه رفع بشود. مجازات برای همه یکسان باشد. تکالیف و حقوق و مجازاتها یکسان باشد. این عدالت میشود. حالا اگر در این زمینه مسابقه بگذاریم اشکالی ندارد. مالکیت فردی اینجا عادلانه میشود و این مالکیت نمیتواند علیه دیگران باشد. این مالکیت نمیتواند بینهایت باشد. اصلاً مگر میشود در یک مسابقهی عادلانه یک مرتبه شما ده هزار میلیارد داشته باشی و یکی هم از گشنگی بمیرد؟ معلوم است این مسابقه عادلانه نبوده است. مسابقه باید عادلانه باشد. منشأ نظام مالکیت فرد نیست. منشأ نظام درون آدمهاست. افکار و اخلاق غلط است. اگر مالکیت خصوصی نباشد نزاع برطرف میشود؟ نه. بلکه بر سر چیزهای دیگر دعوا به راه میاندازی. چنانچه در جهان سوسیالیستی جنگها بیشتر شد و کمتر نشد. سرکوبها کمتر نشد. نزاعها کمتر نشد. راه درستی که نزاع را کم کند این است که مسابقه باشد، مالکیت فردی باشد منتها مالکیت فردی و مسابقه مطلق نباشد. سالم باشد، اخلاقی باشد، حقوق یکدیگر را رعایت بکنند و بعد هم اینکه اساس آن بر تعاون باشد و به هم کمک کنند. اگر این را آوردی یعنی اخلاق و احکام اسلامی را رعایت کردی بقیهی مسائل حل میشود. نظام سرمایهداری میگوید ما به فرد اصالت میدهیم و عملاً هم به فرد سرمایهدار اولویت میدهد. مرد سفید، دوست سرمایهدار مخصوصاً که با نژاد آنگلوساکسون باشد. این نظام سرمایهداری لیبرال میشود که میگوید جامعه کلاً اعتباری است، مالکیت خصوصی بر زمین، بر کار، بر سرمایه مطلق است و محدودیت ندارد. آن طرف کمونیستها گفتند اصلاً فرد چه هست؟ یک عنوان اعتباری و یک مقولهی ذهنی است. آن چیزی که واقعیت دارد جامعه است و هیچ فردی نباید مالک ابزار تولید بشود تا برابری اقتصادی به وجود بیاید. چون منشأ نابرابری این است که کسانی بدون اینکه کار کنند درآمد دارند. ولی وقتی دولت مالک کل ابزار تولید شد برابری ایجاد میشود و نزاعی نخواهد بود. دیدیم که نزاعها بیشتر شد و برابری هم نبود. فقر آمد. نظام اقتصادی اسلام به فرد کاملاً احترام میگذارد. به تلاش فرد، حقوق فرد، حریم فرد احترام میگذارد و در عین حال برای امت و جامعه اصالت قائل است. مالکیت فردی و مالکیت دولتی و مالکیت اشتراکی یعنی اجتماعی و عمومی همگی درست است. هم آن که سوسیالیستها میگویند باید باشد، یعنی مالکیت جمعی و یک جاهایی دولت باید مالک باشد و نه اشخاص، هم آن چیزی که در نظام اندیویدوال و فردمحور گفته میشود درست است، به شرط آنکه هیچ کدام از این دو افراطی نشود. شما هر دو از حدود گذشتید و مطلق نگاه میکنید و مورد دیگر را کلاً نفی میکنید. چرا نفی میکنید؟ ما هر سه نوع مالکیت را قبول داریم و میگوییم باید باشد. اصل مالکیت یک مقولهی فطری است. شما حتی میبینید اگر یک حیوانی یک غذایی به دست میآورد و چیزی شکار میکند و حیوان دیگری میخواهد آن را از او بگیرد حیوان کاملاً گارد میگیرد. یعنی من زحمت کشیدهام و برای من است و چرا تو بخوری؟ این یک مقوله فطری است. منتها اگر طوری شد که حیوان قویتر میآید و این را کنار میزند و غذای این را میخورد نظام سرمایهداری میشود. نه، شما مالکیت فردی را به رسمیت بشناس. مالکیت میتواند فردی باشد، میتواند جمعی و اشتراکی یعنی مالکیت سوسیالیستی با حفظ حدود و بدون اغراق هم باشد. اما اینکه یک نفری مالک ثروتی باشد و خودش تلاش کرده و فقط او حق استفاده دارد امکان دارد. اما اینکه به طور مطلق این مالک اموال عمومی بشود و انفال و از این قبیل و مالکیت دیگران را سرکوب و نفی بکند، جایی که کار شخصی نکرده و کار افراد و اشخاص نیست دیگر جای مالکیت فرد نیست. به این جملهی شهید مطهری عنایت بفرمایید. میگوید نباید فکر کنیم که اگر مالک خصوصی یک مالی شد اختیار مطلق دارد. نمیتواند بگوید من این را درست کردهام و این برای من است و میتوانم با آن هر کاری بکنم. نه، نمیتوانی با همان چیزی که برای شخص شماست و شما برای آن زحمت کشیدهای و تولید کردهای و به دست آوردهای هر کاری بکنی. نمیتوانی همان را اسراف یا نابود کنی. نمیتوانی علیه دیگران استفاده کنی. میگویی مال خودم است. بله، مال خودت است پس به نفع خودت و در حدود خودش استفاده کن. اما خداوند فاعل و مالک مطلق و واقعی است. خداوند اجازه داده شما فاعل باشی و منابع اولیه در دنیا را قابل قرار داده و از شما به عنوان فاعل خواسته این مادهی قابل را استنتاج کنی. اما حق نداری حبس کنی. شما نمیتوانی بگویی من یک میلیارد کالا تولید کردهام ولی میخواهم آن را حبس کنم و احتکار کنم چون مال خودم است. مال خودت هست ولی حق احتکار نداری. مال خودت است یعنی بفروش و سود آن برای توست. اما به این معنا که چون جامعه نیاز دارد من نمیفروشم نمیشود چون تو مالک مطلق نیستی. تفاوت نگاه اسلامی به اقتصاد با سرمایهداری در اینجا مشخص میشود. این تفاوت در آنجا هم با نظام سوسیالیستی و کمونیستی مشخص شد. این بحثها از آن موقع بوده است. اینکه اسلام میفرماید «انکم مسئولون حتی عن البقا و البهائم...» شما مسئول هستید حتی نسبت به مکانها، اشیا چه برسد به حیوانات و همهی اینها حدود و حقوقی دارند که باید رعایت بشود. و نظام سرمایهداری توسعهی غربی و توسعهی لیبرال سرمایهداری میگوید اختلاف ثروت بین افراد هر چقدر شد، بشود. میگوید اختلاف طبقاتی چیز بدی نیست و یک امر واقعی است و فقط باید امنیت سرمایهدار حفظ بشود و اگر فقرا امنیت نداشتند عیبی ندارد. این هم که یک طبقاتی فقیر و بدبخت و بیمار و بیکار بشوند و برای حداقل زندگی مزد کافی نداشته باشند را اسلام ظلم و خلاف عدالت میداند و نمیپذیرد. البته آقای مطهری یکی، دو فتوا هم در مباحث اقتصاد مدرن داده که خیلی از آقایان فقها قبول نداشتند و نپذیرفتند و به ایشان اعتراضی هم داشتند. یکی از آنها در کتاب اقتصاد اسلامی بود که یک مدتی هم جمع شد. ایشان در یادداشتهای خود دو فتوای خیلی مهم داد و دو اجتهاد کرد که ممکن است بنده هم در مورد آن بحث داشته باشم اما این جسارت فکری که راجع به مسائل میاندیشید مهم است. یکی این بود که خلاف مشهور فقها فتوا داد. شاید خلاف نظر اغلب یا همهی فقها بود و شاید اولین شخصی بود که چنین فتوایی داد. یکی راجع به استفاده از ارزش اضافی نیروی کار بود و یکی هم مالکیت در حوزهی صنعت و تکنولوژی و کارخانجات بود. در مسئلهی اول میگوید کمونیستها و مارکسیستها به طور کلی میگویند هیچ کس نمیتواند مالک ابزار کلی بشود. منشأ مالکیت فقط کار است. اگر در یک مؤسسهی تولیدی نیروی کاری استخدام کنی و خودت کاری نکنی، سودی که سرمایهدار از این راه میبرد ارزش اضافی نیروی کار است و استثمار است و سرمایهدار و کارخانهدار مالک آن ثروت نمیشود. میگوید این نظری است که مارکسیستها مطرح کردهاند. حالا ما چه؟ ایشان میگوید بحث استخدام در مباحث اقتصاد اسلامی و مزد دادن در یک کالایی ولو اینکه تولیدی نباشد در فقه ما اجازه داده شده است. یعنی شما میتوانی بگویی من خیاط استخدام میکنم و پول میدهم و خودم کار نمیکنم ولی او مال من میشود. شما یک کسی را استخدام میکنی تا برای تو یک کاری انجام بدهد. خودت کاری نکردهای ولی آن پول مشروع است. اگر حق او را بدهی پول تو مشروع است. در نگاه مارکسیستی یک انقلت در این میآید. اگر مالکیت فردی در غیر وسایل تولید را معتبر بدانی چه لازمهای دارد؟ آیا اگر کارگر را برای تولید کار و فروش محصول کار استخدام بکنیم یعنی مقولهای که خیلی در اقتصادهای قبلی نبوده و یک مقولهی جدیدی است و در صدر اسلام به این شکلی که الان نظام سرمایهداری کار میکند نبوده است و به لحاظ روشی یک امر مستحدث است، اینجا ایشان میگوید اگر توانستیم به دلیل قطعی اثبات کنیم که سودی که از این راه به مالک و کارخانهدار میرسد ارزش اضافی نیروی کارگر است میتوانیم بگوییم یک نوع استثمار هست به این معنا که سرمایهدار به طور کامل مالک آن نمیشود. شرط و شروطی دارد. میگویند منتها باید این اثبات بشود. اگر بتوانیم اثبات کنیم من این فتوا را میپذیرم که ظاهر آن یک مقدار سوسیالیستی است. اگر ارزش اضافی به کنار باعث بشود یک افراد سرمایهدار خاصی به لحاظ اقتصادی بر جامعه مسلط بشوند و بعد هم به لحاظ سیاسی مسلط بشوند. یعنی پولدارتر میشود و بعد نفوذ میکند و از بانک وامهای ده برابر میگیرد و پس نمیدهد، به مجلس میرود و آدم میخرد، به شهرداری میرود، به وزارتخانه میرود و فلان کار را میکند. اینکه منجر به این تسلط بشود، آیا اسلام مالکیت فردی و شخصی را در سرمایههای طبیعی و سرمایههای صنعتی میپذیرد یا اینجا باید مالکیت عمومی و فقط تحت کنترل دولت باشد؟ راجع به سرمایههای طبیعی ایشان بحث میکند و میگوید آن محصولات طبیعتی که کسی روی آن کاری نکرده مثل جواهر در دریا و ماهیها و علفهای کوهی و جنگل و معدن کسی نمیتواند مالک آن باشد و اینها مالکیت خصوصی بر نمیدارد. راجع به مالکیت صنعتی چه؟ آن بعد دیگر که بعضی گفتهاند این فتوای چپ است و نگاه سوسیالیستی داشته و گفتهاند آقای مطهری تحت تأثیر کمونیستها این فتوا را داده این است که میگوید ماشین، تکنولوژی و صنعت مظهر پیشرفت اجتماعی است. محصول یک کار تاریخی جمعی است. محصول آن شخص کارخانهدار و سرمایهدار نیست. محصول نبوغ بشری است. یک مخترعی این را اختراع کرده و در طول تاریخ هم رشد کرده و بعد هم تکثیر شده است و کار تو نبوده است. بنابراین میتوان بگوییم آثار کاری که کار تو نبوده مشمول مالکیت شخصی تو به عنوان سرمایهدار و کارخانهدار قرار میگیرد؟ اینجا ایشان این مسئله را مطرح میکند که شاید بتوانیم بگوییم ماشینهای تولید در مباحث تولید صنعتی مالکیت خصوصی بر نمیدارد. چون محصول کار شخص خاص از جمله شخص سرمایهگذار نبوده است. این دو فتوای ایشان در حوزهی این مباحث است که بعضی فقها در آن زمان میگفتند ایشان به طرف چپ و سوسیالیزم غش کرده است. چون فضا، فضای چپ بوده است. ولی خود ایشان برای اینها استدلال فقهی دارد. این مباحث بوده است. اما اینکه ما آزادی اقتصادی به مفهوم لیبرالی و سرمایهداری نداریم چنانچه که به آن شکل سرکوب مارکسیستی در اقتصاد را هم نمیپذیریم قبول نداریم. میگوید اسلام دین اجتماعی و به جامعه میاندیشد اما فرد را مسئول جامعه میداند و به یک معنا جامعه را هم مسئول فرد میداند. فرد در برابر حقوق اجتماعی مسئول است اما حقوق و آزادی فرد را نادیده نمیگیریم. فرد به لحاظ سیاسی، اقتصادی، قضایی، اجتماعی در جامعه حقوقی دارد و نمیتوانی به اسم پیشرفت اجتماعی حقوق فردی را سرکوب کنی. فرد به لحاظ سیاسی حق مشورت دادن و حق انتخاب حاکمان خود را در چهارچوب آن مکتب دارد. به لحاظ اقتصادی حق مالکیت بر محصول کار خودش را دارد. فرد حق معاوضه و مبادله و معامله دارد. حق صدقه و وقف و اجاره دارد. حق مضاربه و مزارعه در مایملک شرعی خود را دارد. نباید این حقوق را از فرد سلب کنی. به لحاظ قضایی هر فرد حق اقامهی دعوا، احقاق حق و حق شهادت دادن دارد. به لحاظ اجتماعی حق انتخاب شغل، انتخاب مسکن، انتخاب همسر، انتخاب رشتهی تحصیلی و انتخابهای بسیار دیگری دارد. به لحاظ خانوادگی حقوقی دارد. نمیتوانی اینها را سلب کنی. اما در عین حال به نام آزادی فرد مثل نظام سرمایهداری نمیتوانی بگویی آزادی یعنی آزادی از قید تکلیف و مسئولیت و آزادی از قید حقوق دیگران. آزادی تو به این معناست که کسی حق ندارد حقوق تو را سلب کند. به این معنی نیست که تو میتوانی حقوق دیگران را سلب کنی و به این معنی نیست که تو میتوانی در برابر فرمان و احکام خداوند بایستی و خلاف مصلحت عمل کنی. خداوند انسان را آزاد آفرید اما اگر بخواهی به نام آزادی، آزادی سیاسی، آزادی اقتصادی، آزادی اخلاقی از قید تکالیف و حقوق آزاد بشوی نمیشود. میتوانی آزاد زندگی کنی ولی به شرط آنکه انسانیت خودت را حفظ کنی و به انسانیت دیگران هم ضربه نزنی. از هر چیزی آزاد هستید اما از قید انسانیت که نباید آزاد باشید. آزادی در کنار مسئولیت تعریف میشود. به خاطر انسان بودن به مثابهی یک انسان برای خودت قائل هستی و باید به این حقوق برسی. انسان از بقیهی موجودات کاملتر است و اشرف مخلوقات است به این معنی نیست که هر غلطی که خواست بکند. بعضیها میگویند ما اشرف مخلوقات هستیم پس با طبیعت و حیوانات و گیاهان هر غلطی بخواهیم میکنیم. نه، به این معنا نیست. اتفاقاً وقتی که هر کاری که دلت خواست را انجام ندادی اشرف مخلوقات میشود. اگر هر کاری را که دلت خواست انجام دادی میشوی «اولائک کالانعام بل هم عزل...» از چهارپا هم پایینتر هستی و دیگر کرامت انسانی نداری. بنابراین استفاده از معادن، دریاها، جنگل، گل و گیاه، حیوانات و زمینها به این شکل نیست هر کسی خواست هر استفادهای از آنها بکند. ببینید آزادی در این چهارچوب معنی پیدا میکند که حد رعایت بین اینکه انسانیست و کرامت خودت را حفظ کنی، هر چیزی را مصرف یا تولید نکنی، به هر شیوهای توزیع نکنی، انسانیت دیگران را هم حفظ کنی، به کرامت و حقوق مادی و معنوی دیگران احترام بگذاری. در این صورت به آزادی اقتصادی و مالکیت بله میگوییم. این مرز نگاه اسلامی به توسعه با نگاه سرمایهداری و لیبرال با نگاه سوسیالیستی و کمونیستی است. این حرفها 10، 20 سال قبل از انقلاب گفته شده ولی ما هنوز در سیاستگذاران و حکومت و نخبگان و دانشگاه و حوزه و مدیران خود کسانی را داریم که این مسائل را درست نمیفهمند و باز همان حرفهای قبل را به شکل دیگری تکرار میکنند. والسلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی